دیدمت.....آن زمان که قاسطین دین دشمن را با نبردی سنگین منزوی نموده و بر خون ریخته شده هزاران مسلمان خون گریستی.....و آن زمان نیز، که همرهان دیروز و مارقین و مهاجمین دین نمای امروز و تموم اعصار رو با شمشیر عدالت به دیار عدم روونه نمودی.
........باز در برهوت گم گشته و در وادی ایمن به مسجد کوفه رسیدم.....و این بار شنیدمت مولی.... شنیدمت که چه مظلومانه در مسجد کوفه ندای: انت المولی و اناالعبد رو سر داده و ندای الامان و الامان، بر روز بی کسی ما سرودی.
آری...این بار شنیدمت اقای من، اون زمان که اون دلیل رو بر تحیر من، به ترحم میخواندی. و به راستی که هل یرحم المتحیر الا الدلیل؟
مولای یا مولای......
ندای مولای یا مولای تو را، به وسعت تاریخ، در طول زمان، در زمین خاکی و برزخی مسجد کوفه لمس کردم. مسجد کوفه رو به شهادت گرفتم و ندای یا ذاالجود و الاحسان تو را ، هزاران بار بر زبان خوندم و بر دل روونه، تا شاید رحمی از مولایت بر این عاصی گنهکار جاری گردد.
مولایم، دیدمت .... در اون شب خونبار و اون سحر متفاوت. دیدمت بر من عاصی، صبر نموده و حجت آخر رو با زبان دل، بر من نابینا و ناشنوا، جاری ساختی.
دیدمت با چه قدمهای محکمی به سمت عشق پر کشیده و بر بالهای ملائک، ندای هل من منتقم رو زمزمه نمودی.
آقایم، مولایم، مقتدایم.... چه رفت برتو از من که وقتی، روح رو خلاص از قفس تن لمس نمودی، ندای خلاصی رو، توتیای چشم نموده و با شیون قدسیان، زمزمه فزت ورب الکعبه را هم آوا گشتی؟؟؟!!!............
فزت ورب الکعبه........